هوالعزیز

امروز در میان آشفتگی، درست همان زمان که می گفتم: خدایا چرا همه چیز تا این حد پیچیده است؟! خدایا چه کسی جز تو می فهمد که چقدر حال همه ما پیچیده است؟، به ذهنم رسید که در منظر خدا هیچ چیز پیچیده نیست. همه چیز در بسیط ترین حالت است. این ماییم که حقایق را نمی فهمیم و در دام پیچیدگی می افتیم. در همین احوال بودم که مصرعی از مولوی خواندم؛ با من صنما دل یکدله کن.

و انگار این کلمات با من می گفتند که اگر تو هم با خدا دل یکدله کنی پیچیدگی نداری. اینگونه بود که این مصرع که همواره به معشوق تعلق می گرفت، اینبار به حقیقتِ "معشوق" تعلق گرفت. اما نه خطاب به او، بلکه از زبان او. و من مانده ام که صنمِ خویش بودن تا دل را با او یکدله کردن، به قرینه ی مصراع بعدی، عجب صعب دلخواهی ست

ولی خب ما را چه به این تفاسیر عرفانی!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها